مثنوی دانشجویی
کتاب مثنوی دانشجویی
در این کتاب مسائل و مشکلات فرهنگی، صنفی و اجتماعی دانشجویان به زبان طنز بیان شده است. بخش اعظم این کتاب در دوران دانشجویی نویسنده تحریر شده است.
قصمتی از کتاب:
باب چهارم:
باز هم در عشق و حکایت آن جوان عذب کی به خواستگاری
کنیزک...ببخشید دختری دانشجو رفت و ندادندش و الخ
باز هم با عشق با نام خدا
با سلام ای دوستان آشنا
....در میان باغ آن دانشکده
یک جوان، اوراق و خارج از رده
را بدیدم کهنه جامه در برش
بینوا قیفی نهاده بر سرش
توی دستش بیسکویت بربری
بر زبان می راند اینسان دروری:
این منم، بیمار درمانگاه عشق
فارغ التحصیل دانشگاه عشق
من به جای قرص، شبنم می خورم
جای دارو برگ شلغم می خورم
کارهای من همه best است و بس
چون پزشکم دکتر ارنست است و بس!
من که بودم ناظر و حیرتزده
قطع کردم حرف او با عربده
پیش او رفتم من و بی قال و قیل
گفتمش هان ای جوان سگ سبیل!
درد دل کن عقده هایت وا شود
همنشین خوب کم پیدا شود
کی تو پیدا می نمایی گوش مفت
گفت حق داری، نگاهی کرد و گفت:
مادرم با صد امید و آرزو
کرد من را راهی این سمت و سو
ابتداء با شوق گفتم یا علی (ع)
درس می خواندم به شدت من ولی
کم کمک غوغای دل آغاز شد
چشم و گوش بستۀ من باز شد
دیدم آنجا چهره های خواهران
گشته زیر کوه آرایش نهان
محو زلف و ابرو و کاکل شدم
در حریم درس خواندن شل شدم
حال فهمیدم که عمرم شد تلف
چون جواب نه شنیدم از طرف!
این بگفت و اشک از چشمش روان
همچو دریا...نه! غلو شد، ناودان!
گفت: می دانی چرا یابو شدم؟
عاشق یک دخت دانشجو شدم
آن اوایل تا تجلی می نمود
هی به بنده بی محلی می نمود
وقتی آن مَه از دلم رو می گرفت
زود جوراب دلم بو می گرفت!
بهر آن لیلی که بد بی مهر و سرد
کارها کردم که مجنون هم نکرد
من به ریش خویش بیگودی زدم!
نیمه ی شب عینک دودی زدم
تا ببینم بنده روی ماه او
دوست گشتم با سگ خوابگاه او!
بود اما آن نگار خوش ادا
آخر بی مهری و end جفا
بی مروت با دلم صحبت نکرد
دیسکت هجر مرا فرمت نکرد!
عاقبت ما جانب آن نازنین
نامه ای دادیم مضمونش چنین:
تو کجایی تا شوم من قاطرت!
بربری گردی و من هم شاطرت
یک نظر کن تا که جان پرپر کنم
رخصتی فرمای تا عرعر کنم
من سگ کوی توام قلاده کو؟
استخوان حاضر و آماده کو؟
آه و واویلا از آن بدبینیات
من فدای انحراف بینیات!
ناز و نوز جنس ماده، بهر چیست
این همه فیس و افاده بهر چیست؟
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید از زبان دختران!
می کنم بر لوح دل، ترسیمتان
این گل خرزهره هم تقدیمتان
زت زیاد خیلی ارادتمندتیم
بی تعارف ما همه گوسفندتیم!
الغرض، بعد از بسی منت کشی
یک نظر کرد آن مه رخ کشمشی
من ز شادی پیش او زانو زدم
توی ابرا پشتک و وارو زدم
با خرید دسته گل از گردنه
خواستگاریش برفتم با ننه
حیف افتادم کمی در مخمصه
دیدم انگاری هوا خیلی پسه
هیکل باباش چون ماموت بود
مادرش یک بشکه باروت بود!
.... بیش از این اوقات زیبای شما
را نمیگیرم، عزیزان بلا
«هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند»!!
" شرح این هجران و این خون جگر"
این زمان بگذار تا بعد ای جیگر!
دام دارام دیم دیم دارام دیم دام دارام
بیش از این عرضی ندارم، والسلام
برای خریدکتاب به کتابخانه ها مراجعه کنید.