یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود ، کنج اتاق خاتون ، تو پستو پشت یخدون ، توی سوراخ تاریک ،دراز و تنگ و باریک ، یه موش خوب و ناز بود ، خیلی دمش دراز بود ، گربه یه روز موشه رو دید ، از جا پرید ، فوری به دنبالش دوید ، پنجول کشید ، دمبش رو چید ...